مردی نابینا زیر درختی نشسته بود ، پادشاهی نزد او آمد ، ادای احترام کرد و گفت:
قربان ، از چه راهی می توان به پایتخت رفت ؟
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:
آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد ، ضربه ای به سر او زد و پرسید: