یه نوکر ...

"دست نوشته های یه نوکر اهل بیت علیهم السلام"

۳۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

خدای عادل ...

سلام

یه وقتایی تو زندگی مشکلاتی برامون پیش میاد و حل شدنی نیست که فکر میکنیم خدا ما رو نمیبینه و یا دوسمون نداره.

ولی بنظرم اصلا اینطوری نیست خدایی که ما رو آفریده همیشه و همه جا حواسش بهمون هست

فقط کافیه ما کمی در زمان مشکلات صبور باشیم تا اثرات وجود خدا رو در زندگیمون حس کنیم

یه داستان از زمان حضرت داود (ع) که بنظرم خوندنش خالی از لطف نیست ...

ادامه مطلب...
۲۸ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۱ ۱ نظر
نوکر 128

تا قرآن هست علی هم هست ...

بزرگواران سلام

یک روایت زیبا در مورد فضائل امام علی (ع) که در کتاب منهاج الولایه ی آقای قرنی گلپایگانی اومده و بهتون توصیه میکنم حتما تا آخر روایت رو بخونید ...

 

معاویه وارد مکه شد، گروهی بر معاویه وارد شدند و گفتند: آیا میدانی که ابن عباس تفسیر قرآن میکنه؟

معاویه گفت: خب ابن عباس پسر عمه ی پیغمبر بوده، او از هاشمیان است! اگر او نکند که تفسیر کند؟!

گفتند: تفسیر میکند آیات رو به نفع علی بن ابیطالب! ما از این شاکی هستیم!

معاویه گفت: خودم رسما وارد مجلس میشوم و جمعشان را برهم میزنم.

ادامه مطلب...
۲۸ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۴۲ ۱ نظر
نوکر 128

فقط یکی از آنها را ...

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمایند :

همانا برای علی بن ابیطالب (علیه السلام) فضائل بی شماری هست ، پس هرکس یکی از آنها را نقل کند و اقرار به آنهم داشته باشد خداوند گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد و هرکس فضیلتی از فضائل علی (علیه السلام) را گوش دهد خداوند گناهانی را که با گوش انجام داده می آمرزد و هرکه فضیلتی از فضائل علی (علیه السلام) را در کتابی بخواند گناهانی که با چشم انجام داده آمرزیده شود.

ارشادالقلوب جلد 2 صفحه 2

 

۲۸ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۵۴ ۰ نظر
نوکر 128

مَجرای اشک ...

چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران
محسن بعد از معاینه از دکتر پرسید :
" آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه .. ؟
میتونم دوباره با این چشم گریه کنم ؟ "
دکتر پرسید :
" برای چی این سوال رو میپرسی پسر جون .. ؟ "
محسن گفت :


" چشمی که برای امام حسین علیه السلام گریه نکنه به درد من نمیخوره .. "


شهید محسن درودی

 

 

 

۲۸ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۱۸ ۱ نظر
نوکر 128

اگر چیزی به دردم بخورد ...

ﺧﻄﯿﺐ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎﯼ ﺑﺎﻗﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﯿﻼﻧﯽ(ﺭﻩ)ﺑﻮﺩﻧﺪﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ:
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﺳﺘﺎﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:
ﻓﻼﻧﯽ! ﻣﻨﺒﺮ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﯼ 40 ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﺒﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭ ﮐﺎﺭﺷﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ!
ﻣﻨ ﮑﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﻣﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ 40 ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ.
ﺁﻗﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﺎﻕ؛
ﻣﺎ ﺍﺻﻼ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ.
ﻓﻘﻂ ﻫﺮ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ
ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻭﺍﺻﻼ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯿﺰﺩ؛

ادامه مطلب...
۲۸ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۳۴ ۲ نظر
نوکر 128